Single ...یاد گرفته ام تنهایی را به بودن درجمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح دهم ... Single |
خیــابانی بدون رهگــذر
نیمکت های خـــالی
تاکسی های بدون ســـرنشین
فنجــانی خالی از قهــوه
سیگــاری خامــوش
من نیز تنهـــایم...!
آنچنان بوســه به سیگــار زدم
آنچنان مشــت به دیـــوار زدم
که درونم ســـوخت...خاکستــر شد
و چنان با تپشــم می سوزد
و چنان چشـــم به نابودی من می دوزد
که ز "من" ته سیگــار
که ز "من" سایه ی من بر دیــوار
که ز "من" هیــچ نماند از تکـــرار...
تـــو را با هـــر پکی که به سیگــار می زنم
فـــراموش خواهم کرد
و تـــو می شوی بهــانه ام
برای روشــن کردن سیگــارهای بعدی...
سیگــار فروش گوشه ی خیــابان هم فهمید
و تـــو هنوز نمیــدانی
من دود می شــوم ...!
این سیــگار ها بهــانه است ...
در کـــافه...
کنج دیـــوار...
رو به روی هـــم...
و چه خوب که قهـــوه را نخوردیم!
حرفهایمــان به اندازه ی کافی
تلــخ بود...!
اسپــرسوی تلــخ...
چای ســرد...
و طعــم سرد و تلــخ "لبانت"...
تنها رهاورد من از قرارمان در آن کــافه بود
هه! کافــه...
کافه ی تنهــایی!
بـودن هـا را قـدر بـدانـیـم نـبـودن هـا هـمـیـن نـزدیـکـی هـاسـت
دوست داشتن را نه می نویسند ، نه میگویند ، ثابت می کنند ..!
دیگــر نـمی نــویسـمت ...
هــرکـس بــه چشــم هــایــم نگــــــاه کنــدتـــو را خــواهــد خــوانـد....
فنجان ِ چای ِ توام...!
ببین چگونه قند در دلم آب می شود
به شوق ِ لبت...